سرزمین پریزاد

توضیحات

چشمهاشو باز کرد، نور مستقیم خورده بود وسط صورتش، بلند خندید و
کش دارگفت صبح بخیر.
بلند شد و بالهاشو یه تکونی داد، دست هاشو باز کرد و خمیازه کشید، مستقیم
رفت سمت م یز ، جام رو برداشت و یک پیک جاودانگی سرکشید، چند ثانیه
چشمهاشو بست، برق هم یشگی به چشمهاش برگشته بود و یک لبخند بزرگ
روی صورتش بود، رفت سمت پنجره، دستگیر ۀ پنجره رو باز کرد و باد مالیم
با رگه هایی از نور صبحگاهی خورد توی صورتش ، نفس عمیقی کشید و بال
هاشو باز کرد و از پنجره به ب یرون پرواز کرد ، یه کم به سمت آسمون اوج
گرفت و دور و بر کاخ ی ه چرخی زد، انگار می خواست ببینه به خاطر اتفاق
دیشب، مشکلی واسه بال هاش پیش ن یومده باشه، چند دقیقه ای توی اوج پرواز
کرد و توی ح یاط قصر رو ی سه انگشت پاش فرود اومد. دستهاشو آروم
برد باال، روی انگشتهای کشیده اش دور خودش چند تا چرخ زد و شروع به رقصیدن کرد. بوی گل های آرزو ی وسط ح یاط باعث شده بود حال خوبش چند برابر بشه؛ رنگ قرمزشون اون و می کشید به سمت گلها ، آهسته رفت کنار باغچه، نفس عمیقی کشید و دست هاشو توی هم گره کرد و چشمهاشو بست و چند لحظه ساکت کنار گل ها نشست و توی دلش یه
آرزوی رؤیا یی رو پرورش داد ؛ یک گل آرزو کند و البالی موهای مشکی رنگ پرپشت مجعدش گذاشت و دوباره شروع کرد به رقصیدن…!